پنجشنبه

تهران:گزارش مفصل از روديدادهاي 18 تير به نقل از يك شاهد حاضر در صحنه

تا ساعت 1600 که من انقلاب بودم, پياده روها کمي شلوغتر از روزهاي عادي بود. هوا به شدت گرم بود و با چند نفر که صحبت کردم, همه تا آن لحظه دلهره داشتند که نکند مردم دلسرد شده و امروز نيايند.
آنهايي که زودتر آمده بودند در پياده روهاي منتهي به ميدان انقلاب در حال رفت و آمد بودند.
فرصت شد که دوباره از انقلاب تا آزادي بروم و برگردم. برعکس هفته هاي پيش که سربازهاي وظيفه ضد شورش قدم به قدم تمامي چهار راه ها و پياده رو ها و نيروهاي سپاه خيابانهاي فرعي موازي خيابان انقلاب را گرفته بودند, تا اواسط خيابان آزادي به سمت انقلاب فقط, ماشينها و افسران راهنمايي- رانندگي به تعداد زياد, کنار خيابانها ايستاده و بعضاً باتوم به دست داشتند.
تا اواسط خيابان انقلاب, از طرف غرب به شرق, تعداد انگشت شماري نيروي انتظامي ايستاده بود. اما هرچه به انقلاب نزديک تر ميشدم, گروهبانها, استوارها, افسرها و حتي سرهنگهاي نيروي انتظامي با لباس فرم سبز چهارراه به چهارراه ايستاده بودند. ستوان دوهاي وظيفه هم بين آنها ديده ميشدند. به نظر ميآمد چون از سربازهاي رده پايين و سرباز صفرها استفاده نکرده اند, احتمال خشونت به صورت قبل نيست.
بستني خوردن بعضي افراد نظامي و سيگار کشيدن ستوان دومهاي وظيفه به صورت پنهاني و نشستن انها روي پله ها و صحبت کردنشان با مردم, اين فکر را بيشتر تقويت ميکرد.

ساعت چهار و نيم دوباره انقلاب بودم. از لباس شخصي ها خبري نبود. خيلي کم بودند. مثل تجمع روزهاي پيش تا آن ساعت, حکومت نظامي نبود. دور ميدان انقلاب ساعت چهار حداکثر نيروي نظامي حدود 50 نفر بودند و علاوه بر آن دو گروه موتورسوار با لباس سبز که اکثرا گروهبان و استوار بودند ديده ميشدند که به تجهيزات مسلح بودند و به نظر خطرناک تر از بقيه مي آمدند.

از ساعت پنج عصر به بعد پياده روها به شدت شلوغ شد. گروهي سرباز صفر و ستوان دو وظيفه و چند نفر درجه دار با باتوم و سپر پياده رو جلوي دانشگاه تهران را بسته بودند و نميگذاشتند مردم به دانشگاه نزديک شوند و آنها را به سمت کوچه ها هدايت ميکردند. چند نفر با دوربين هاي حرفه اي فيلمبرداري, از جهات مختلف از مردم فيلم ميگرفتند.

در پياده روي سمت مقابل دانشگاه تهران, مرد عکاسي که ماسک زده بود و چند باديگارد نظامي و لباس شخصي داشت, دوربينش را بالا گرفته بود و به صورت خيلي علني بدون مکث و پشت سر هم داشت از چهره و صورت مردم به منظور شناسايي عکس ميگرفت. مردم او را هو کردند و بلافاصله با باتوم افسرها و درجه دارهاي نيروي انتظامي روبرو شدند. اما آن مرد دست برنميداشت.

در اين زمان مردم كه جمعيتشان در كنار دانشگاه تهران زياد شده بود و يكمرتبه لباس شخصي ها و گارد ويژه از اماکن مختلف بيرون آمدند. چند دختر و چند زن را کتک زدند.. زن مسني وسط پياده رو با جيغ و گريه داشت آنها را لعنت ميکرد . يک دختر را آنجا بازداشت کردند. مردم دور دختري که چادر به سر داشت جمع شده بودند. دختر داشت به شدت گريه ميکرد و براي مردم چيزي را توضيح ميداد. توي اين لحظه افسران کادر و چند سروان و يکي دو تا سرهنگ باتوم به دست به سمت مردمي که جمعيتشان زياد شده بود و توي پياده رو ايستاده بودند و حرکت نميکردند حمله كرده و شروع به کتک زدنشان کردند. (من تا آن لحظه اصلا نميتوانستم باور کنم که افسرهاي نيروي انتظامي, سروان ها و از همه بدتر سرهنگهاي نيروي انتظامي با باتوم به جان مردم بيفتد. اما اين اتفاق افتاد. و مردم به شدت تن و جسمشان زير انواع و اقسام باتوم به درد آمد. آنها نميگذاشتند مردم توي پياده رو بايستند. به محض اينکه مي ايستادند باتوم ميخوردند و پراکنده ميشدند.

مردم کم کم به سمت خيابانهاي فرعي و به سمت ميدان فلسطين و ميدان وليعصر و کوچه هاي اطراف آنها رفتند. لباس شخصي ها و گارد ضد شورش که اکثرا سرباز صفرهاي وظيفه بودند کم کم از پناهگاه هاي خودشان بيرون آمده و به طرف مردمي که جمعيتشان بيشتر بود حمله كرده و آنها را پراکنده کردند.

ساعت پنج و نيم به بعد بر خلاف ساعتهاي اوليه تجمع تعداد نيروهاي لباس شخصي و بسيج لحظه به لحظه بيشتر و بيشتر شد و برخورد با مردم شروع شد. چيزي که توجهم را به خودش جلب کرد اين بود که در فاصله ساعت چهار تا پنج, نيروي انتظامي توي خيابان اصلي به آن صورت حضور نداشت(در مقايسه با هفته گذشته, ولي كماكان تعدادشان زياد و همه درجه دار و ستوان و سرهنگ کادر بودند) و سعي داشتند که محيط را نظامي و پادگاني جلوه ندهند.

اما توي خيابانهاي فرعي و کوچه ها ون ها و ميني بوس ها و ماشينهاي پليس بي شماري پارک کرده بودند و نيروهايشان کنار ماشينها ايستاده بودند. تعداد ماشينها و مخصوصا ون ها خيلي زياد بود.. بعد از اينکه جمعيت مردم زياد شد, تمام آن نيروها و نيروهاي بسيج و نيروهاي ديگر به سمتشان هجوم ميبردند و مردم را باتوم ميزدند و به هيچ عنوان نميگذاشتند که هسته راهپيمايي و تجمع شکل بگيرد.

آنها عرب نبودند, لبناني نبودند, همه شان ايراني بودند. بهتر است يکبار براي هميشه اين را باور کنيم که بله تمام آن نيروهايي بي شماري که امروز مردم را مورد ضرب و شتم قرار ميدادند کاملا ايراني بودند و قريب به اتفاقشان پرسنل کادر نيروي انتظامي.

از همه ترسناکتر نيروهاي موتور سوار بودند که به ماسک و سپر و تفنگ هاي مخصوص گاز اشک آور و بعضا به کلت مسلح بودند و در حال گشت زني توي خيابانها بودند. تا جايي که جمعيت زياد نشد از موتورسوارهاي لباس شخصي و گارد ضد شورش در آن تعداد زياد خبري نبود.

بعد از دور شدن از ميدان انقلاب و خيابان اصلي, مردم توي کوچه ها و خيابانهاي فرعي نزديک فلسطين و وليعصر گروههاي چند هزار نفري تشکيل ميدادند و شروع به سر دادن شعار ميکردند. جمعيت خيلي زياد بود اما تجمعات چند کوچه، چند کوچه از هم فاصله داشتند. بيشتر از همه شعارشان "مرگ بر ديکتاتور" و "الله اکبر" بود. چند دقيقه بعد از شکل گرفتن جمعيت ها موتور سوارهاي نيروي انتظامي و بسيج و لباس شخصي پيدايشان ميشد و با زدن گاز اشک آور و شليک هوايي و با باتوم مردم را متفرق ميکردند.

مدت شكل گيري هر تجمع از پنج دقيقه تا ده دقيقه بود. تجمع هاي کوچک خيلي زيادي توي خيابانهاي فرعي شکل گرفته بود که از هم فاصله داشتند.

موتور سوارها با بيسيم خبردار ميشدند و به سمت آنها ميرفتند. اما به شدت گيج شده بودند. در يک مورد حدود سي موتور سوار که به نزديک جميعتي حدودا پانصد نفر رسيده بودند, از خير پراکنده کردن آنها گذشتند و به سمت تجمعي که تعداد مردم بيشتر بود رفتند.

گاز اشک آور و باتوم خوردن براي مردم کاملا عادي شده بود. پراکنده ميشدند و اما از جاي ديگر سر در ميآورند. طوري که نيروهاي موتور سوار انتظامي و بسيج, مدام در حال رفت و آمد به سمت اين تجمع و آن تجمع بودند. به يک تجمع اشک آور ميزدند و آنها را متفرق ميکردند و بلافاصله بعد از خبر دار شدن به وسيله بيسيم, به سمت محل و تجمع ديگري ميرفتند. مردم توي بيشتر کوچه ها سطلها بزرگ آشغال را وسط خيابان خالي کرده بودند و آتش روشن کرده بودند. تقريبا توي تمام خيابانها در چند نقطه مختلف, براي مقابله با اشک آور آتش درست شده بود و حتي چند دسته از افسرهاي نيروي انتظامي که ماسک نداشتند مجبور شده بودند آتش بزرگي روشن کنند و دور ان بايستند.

تا تاريک شدن هوا اوضاع به همين منوال بود و تجمع ها متفرق ميشدند اما از جاي ديگر سر در ميآورند. چندين بار نزديک ميدان وليعصر صداي تير شنيدم. اما نديدم که اين تيرها هوايي و يا به سمت مردم شليک شود.

- کمي به تاريك شدن هوا مانده بود، نيروهاي سپاه را با لباسهاي خاکي دور و بر پارک لاله ديدم آنها خيلي دير و به خاطر کمک به نيروهاي ديگر وارد عمل شده بودند. چون جمعيت مردم واقعا زياد بود.

- مردم و به خصوص زن ها و دخترها کاملا ترسشان ريخته بود, از بين نيروهاي نظامي رد ميشدند و پنجاه يا صد قدم بالاتر, بنا ميکردند به شعار دادن. حتي توي جمع هاي بيست نفري. هر کس که انها را ميديد واقعا به شجاعتشان آفرين ميگفت و ماشينها برايشان بوق ميزدند و مردم ديگر دستها و انگشتهايشان را به علامت پيروزي بالا ميبردند. انگار براي انها نيروهاي نظامي اصلا آنها وجود نداشتند. اشک آور و باتوم را ميخوردند. کمي کنار آتش مي ايستادند و دوباره جمعي تشکيل ميدادند و يا به تجمعي مي پيوستند. هيچگونه ترسي نداشتند و حتي يکيشان ميگفت از بس گاز اشک آور خورده, ديگر اشک آور هيچ تاثيري روي او ندارد. زن ها از هر قشر و هر نوع پوششي ديده ميشدند. چه زنهاي محجبه و چه زنهايي که کمتر محجبه بودند. و از هر سن و سالي هم بينشان ميشد کسي را ديد.

- زنهاي ميانسال و مسن خيلي زيادي توي تجمع ها ديده ميشدند که خوشبختانه يکي از آنها که از طرف شرق تهران آمده بود همراه من شد و من به کمک او توانستم فيلمهاي خيلي زيادي بگيرم

در کل ميتوانم با جرئت بگويم که تعداد دخترها و زنها از مردها بيشتر بود. کاش بوديد و شجاعت و متانت و وقارشان را مي ديديد.

تمام ماشينها صداي بوقشان بلند بود و گوش آدم از آن همه صداي بوق درد ميگرفت.

- بيشتر خانه ها و آپارتمان ها درهاي خانه هاشان را باز گذاشته بودند تا به مردم پناه بدهند.

- يک مورد که متاسفانه نتوانستم از آن فيلم بگيرم حمله چند افسر نيروي انتظامي به تاکسي سبزي بود که داشت بوق ميزد. آنقدر با باتوم به سقف و کاپوت ماشين زدند که ماشين را قراضه کردند و بعد ماشين را به کنار خيابان هدايت کردند و بعد از کتک زدن راننده پير و مسنش که تمام مو و ريش و سبيلش سفيد بود, دو افسر عقب ماشينش نشستند و او را با خودشان بردند.

- مورد وحشيانه ديگري که از ترس و به خاطر حضور خيلي زياد لباس شخصي ها و افراد زيادي که بي سيم و باتوم دستشان داشتند, از آن نتوانستم فيلم بگيرم, چند ستوان دو کادر نيروي انتظامي بودند که وحشيانه مرد پنجاه شصت ساله اي را دوره کرده بودند و به او باتوم ميزدند.

- چند لباس شخصي پلاک چند ماشين را که در حال بوق زدن بودند, کندند و با خودشان بردند. با اين حال راننده ها به محض دور شدن آنها دستشان را روي بوق ميگذاشتند و يکسره بوق ممتد ميزدند.

- در مسير برگشت, در فاصله دوري از ميدان انقلاب و ولي عصر, در حين تاريک شدن هوا, چند تجمع صد و دويست نفره گوشه و کنار پياده رو ها ديدم که در حال گفتن "الله اکبر" بودند و تمام ماشينها بدون استثنا برايشان بوق ميزدند و همه انگشتهايشان را شکل حرف v و پيروزي بالا گرفته بودند.

- با وجود اينکه حجم ضرب و شتم ها و کتک زدن مردم و اشک آورها واقعا زياد بود, و همه جا را اشک آور زده بودند, ولي يک مورد خشونت از طرف مردم, حتي پرت کردن سنگ به طرف نيروهاي انتظامي, در آن چهار ساعتي که تمام آن محدوده را دور زدم نديدم. ممکن است جاي ديگري اين اتفاق افتاده باشد.

- نکته جالب و خوب اين بود که مردم ديگر برايشان اهميتي نداشت که تجمعشان حتما روبروي دانشگاه تهران و يا کوي دانشگاه و يا ميدان انقلاب باشد. هر جا که جمعيت کمي زياد بود به خيابان مي آمدند و شروع به شعار دادند ميکردند و ماشينها هم بلافاصله دستشان را ميگذاشتند روي بوق.

- جمعيتي که آمده بود خيلي زياد بود. اما توي کوچه ها و پياده رو ها و خيابانهاي فرعي پخش بود. جمعيت واقعا زياد بود. بعد از ساعت پنج و مخصوصا ساعت شش به بعد تمام پياده روها و تمام خيابانهاي فرعي مملو از جمعيت بود.

- حجم دستگيريها خيلي زياد بود. از دختر ها و پسرهاي جوان و مردمي که شعار ميدادند گرفته تا راننده هايي که بوق ميزدند و مردمي که توي اتوبوسها شعار ميدادند و براي جمعيت توي پياده رو انگشتهايشان را به علامت پيروزي نشان ميدادند. يک مورد پسر جواني را ديدم که دستهايش را از پشت بسته بودند و سوار موتور کرده بودند و چند موتور ديگر دور و برش داشتند همراهي اش ميکردند.

- مردم واقعا با هم مهربان بودند. نميتوانم طوري که بود, با کلمه هايي که در اختيار دارم اين مهرباني و هم دلي و يک صدايي را بيان کنم. پر از اعتماد به نفس و پر از مهرباني و پر از همدلي. به محض اينکه يکي دستيگر ميشد و يا کتک ميخورد مردم نيروهاي نظامي را هو ميکردند و در چند مورد توانستند دستگير شده ها را نجات دهند.

- نيروي انتظامي انگار در ابتدا سعي داشت که حضور آن چناني را در معرض ديد نگذارد اما با زياد شدن مردم, تمام نيروهاي ديگرشان, اعم از بسيجي و لباس شخصي و گارد ويژه و نيروهايي که توي کوچه ها و توي ماشينها بودند بيرون آمدند و شروع بع باتوم زدن به مردم کردند.

- حدود ساعت هفت(1900) نيروهاي سپاه به نيروهاي موجود اضافه شدند. چند نفر از گروهي پنجاه شصت نفري از آنها, کنار پارک لاله در حال خوردن بستني و سانديس بودند, که در واکنش به اين کار آنها, يکي از موتورسوارهاي بسيجي, از گروه سي چهل نفري موتور سوار, که عازم به محلي براي سرکوبي بودند, حين رد شدن از روبروي آنها داد زد : "درد و بلاي بسيجي ها بخوره توي سرتون" که براي من جالب بود.

- بارها و بارها ديدم, مردم اعم از زن و مرد و پير و جوان, توي ماشينها و توي اتوبوسها و توي پياده روها در حضور نيروهاي نظامي, به طور پنهاني و خارج از ديد آنها, با انگشتهايشان, به هم علامت V يا پيروزي نشان ميدادند و ميخنديدند و به هم چشمک ميزدند.

- مسافرهاي يک اتوبوس سريع و سير که جلوي دانشگاه تهران توي ترافيک گير کرده بود شروع به شعار دادن کردند, که چند لباس شخصي به طرف اتوبوس حمله بردند و خواستند چند نفر از مسافرها را دستگير کنند که من نتوانستم بمانم و ببينم که اين اتفاق افتاد يا نه اما وقت دور شدن از آن از پشت سرم صداي جيغ زنها و صداي هو شدن نيروهاي انتظامي توسط مردم را شنيدم.

- بعضي از افسرها و نيروهاي پليس و لباس شخصي هايي که لباس آستين کوتاه پوشيده بودند, شيشه چند ماشين را که داشتند بوق ميزدند را با باتوم شکستند.

- خيلي ها مثل من فکر نميکردند که نيروي انتظامي مخصوصا در رده هاي سرهنگ و سروان تمام و ستوان يک و ستوان دو اينطور مردم را مورد ضرب و شتم قرار دهند. اما اين اتفاق بارها و بارها افتاد.

- بر عکس هفته هاي پيش موبايلها قطع نبود, يا بهتر است اينطور بگويم دو بار,نزديک ساعت چهار که من از ميدن انقلاب با دوستانم تماس گرفتم هيچ مشکلي توي تماسم پيش نيامد. اما انگار بعد از آن شبکه موبايل آن منطقه دچار اختلال شده بود.

- خيلي ها از کرج و شهرهاي دور و بر تهران آمده بودند.

- من نتوانستم به طرف وليعصر و ميدان ونک بروم و نميدانم آن طرفها خشونت نيروهاي نظامي تا چه اندازه بود.

بسجي ها و لباس شخصي هاي موتورسوار در حالي که داشتند به جمعيتي که پشت سر ما بودند, نزديک ميشدند, به صورت وحشيانه و تحريک آميزي, باتومها, زنجيرها و چماق ها و کابلهايشان را روي هوا ميچرخاندند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر